من از مردم همین شهرم. همهء آدمای این شهرم دوست دارم . چون تقریبا هیچ کدومشونو نمیشناسم .
از آدم های بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم ، اگر کسی حرفهای مجسمه هارو باور
کنه، باید بین خودشو مردم نرده بکشه !
من این حرف هارو باور کردم ، اصلا باور کردنی هست ؟
توانا بود هر که دانا بود . واقعا ؟؟
من با همه غریبم ، با مجسمه ء آدمها - با آدمهای مجسمه .
آدم ها از دور دوست داشتنی ترن
شایدم خیالاتیمو میترسم با پیدا کردن دوست مجبور بشم از خیالبافی دست بردارم
اما اگر دو نفر به قیمت دوستی مجبور بشن تا اخر عمر بهم دیگه دروغ بگن بهتره که در تنهایی بشینن و به چیز هایی فکر کنن که دوست دارن .
روز ها فکر کردن فایده نداره. صدا و نور و شلوغی مزاحم خیالبافی آدمه .
باید صبر کرد تا شب بشه .
شبها ی روشن
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدیگر ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه , چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش و آن دَم
بر لب پیمانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان , دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ,
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم ؟
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و , تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد !
و گرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
بچه که بودم
مدام دستم را از دستان نگرانی که مراقبم بود رها می کردم
و آرزویم بود که یکبار هم که شده تنها از خیابان زندگی رد شوم .
حالا که دیگر نمی شود بچه بود و فقط می شود عاشق بود از سر بچگی ،
هر چه وسط خیابان زندگی سر به هوا می دوم ،
هیچ کس حاضر نمی شود دستم را بگیرد و
برای لحظه ای حتی مراقبم باشد .
بلاتکلیفم!
مثل کتاب فراموش شده یی
رو نیمکت یه پارک سوت کور
که باد دیوونه
نخونده ورقش می زنه
حالا هدف از زندگی چیه؟
اما صدایی هست که مرا از بچگی جدا میکند.
هدف ما فراتر از اینهاست....
کی رفته ای زدل که تمنا کنم تورا
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تورا
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تورا
تقدیم به آنشرلی:
https://www.sharemation.com/vaheed/annereyhaneh1.swf?uniq=tyroby
یه کمی دیر باز میشه ولی به دیدنش می ارزه
سپاس تو را
که به هر انسانی
سپری از تنهایی بخشیده ای
تا هرگز فراموشت نکند.
حقیقت تنهایی تویی
و فقط نام تو
این تنهایی را راهنماست.
پس تنهایی ام را نیرو بخش
زیرا با نام تو این انزوا شفا می یابد.
با نام تو که فراتر از هر آرامشی است
که در جهان می شناسم..
تنها با نام تو می توانم در برابر تند باد زمان
ایستادگی را.
آری وقتی این تنهایی در تو و از توست
می توانم گناهم را به دست بخشندگی تو بسپارم
و چقدر فاصله پیداست بین آدمها.......
صبحانه حرام شده
همیشه ازسر بی خوابی است
نه برای آرایش شعرم
گاهی که ناگزیرم
ماه را از پیشانی پنجره بیاویزم
و انقدر بچرخانم
که از سرگیجه اش
خوابم بگیرد و
نفهمم
خورشید چند شنبه
صبحانه ام را خورده است
. . .
. . .
تو اگر از چرخش دلخراش ماه
غمگینی
سری به این پنجره بزن
و شاعری را از خواب بیدار کن
که شب از چرخش صورتت
خوابش بگیرد
و فردا
صبحانه اش را
با خورشید قسمت کند
وقتی کسی رو دوست داری.
حاضری جون فداش کنی.
حاضری دنیا رو بدی.
فقط یه بار نیگاش کنی.
به خاطرش داد بزنی
به خاطرش دروغ بگی.
روی همه چی خط بکشی
حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی توی قلبته.
حاضری دنیا بد بشه.
فقط اونی که عاشقته
عاشقی رو بلد بشه.
حاضری هرچی دوست نداشت
به خاطرش رها کنی.
وقتی کسی توی قلبته.
یه چیز قیمتی داری.
وقتی کسی رو دوست داری
صاحب کلی ثروتی
نذار که از دستت بره
این گنج خیلی قیمتی.
این شعرو آیدا خانوم فرستادن .ممنون
عشق خاطره ایی دور است
در ذهن پیر مردان روی نیمکت پارک
که وقتی با هم حرف می زنند
میان دود سیگار محو می شود
راهم را ادامه می دهم
می خواهم بین این دیوار ها منتظر تولد پنجره ایی باشم
شاید این کوچه دانه ایی را که
سالها پیش کاشته ام فراموش
نکرده باشد
می دانم سهم بزرگی است
که نام تو روی پیشانی من باشد
و نام من
روی زمین تو غلت بخورد
من می خواهم بخوابم
می خواهم دراز بکشم
و برای اولین ایست بازرسی
داستانی سر هم کنم
یادم باشد نام تو را که حالا
بین پیشوند و پسوند ها اسیر است
نبرم
"متبرک باد نام تو "
بین انگشتان جوهری من
که مشت می شود روزی و می چکد روی زمین
روزی که من هم خاطره ایی می شوم
میان خاکستر سیگار ها ی روی نمیکت پارک