من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است
کسی گوئی مرا می خواند
کسی انگار به من گفت : بر می گردم و تا بودن می مانم
کسی ظاهراّ در گوشم قصه ائی گفت
و من بی دلیل ماندم.
کسی در من اشکی ریخت
گونه ام خیس شد
دیده ام دوید.
کسی گوئی مرا می خواند
اسمم نمی داند اما گفت : بر می گردم.
به انتظار ماندم
اما هرگز شعله ات روشن نشد
برگشتم
و تــــــو همه رفتی
رفتی تا با زبان دیگران
قصه های کوچه و بازار
بودن را
ماندن را
بی رنگ کنی.
و من ٫ رفتم
کسی گوئی مرا می خواند.
هوبرت
جمعه 22 مهر 1384 ساعت 12:59 ب.ظ