در امتداد غروب چشمهایم طلوعی دوباره اش
در بستر شکسته ی بازوانم پروازی باش
بر اصوات مرده ی لبانم قناری ها و جیرجیرک ها را و سهره ها را رها کن
با گامهایت بر سنگفرش سینه ام رقصی پر شکوه را آغاز کن
و مرداب دلتنگی ام را پر کن از شکوفه ها ییکه میوه خواهند داد
بی نا
سلام احسان جان
از اینکه به من سر زدی ممنونم
منم لینک شما رو تو وب لاگم می زارم
بازم به ما سر بزن
به ما هم سر بزن احسان جووووووون
دستم را بر نبض بغضم می گذارم تا صدایش شنیده نشود
و زیر بارانی که به بلندای تنهایی من میریزد
رو به شرارههای خاموش فریاد میزنم
و دهانم خشک میماند تا دوباره
به انتظار بوسه اشکهایت تر شود
نه بوسه ای می رسد و نه
اشکی
باران میشود
یاد من باشد !
اگر دوباره ستاره ای برای تنها یی ام
گریست
بدانم که ان
بارانی ست که اشک شده است...
تقدیم
به دل سنگ داداشیم